موضوع: "داستان"

عشق مارمولک

نوشته شده توسط 25ام آذر, 1392

عشق مارمولک

خانه‌های ژاپن با دیوار‌هایی ساخته شده است که دارای فضای خالی هستند و آن را با چوب می‌پوشانند. در یکی از شهر‌های ژاپن، مردی دیوار خانه‌اش را برای نو سازی خراب می‌کرد که مارمولکی دید.

میخ از قسمت بیرونی دیوار به پایین کوبیده شده و به اصطلاح مارمولک را میخکوب کرده بود. مرد چشم بادامی، دلش سوخت و کنجکاو شد.
وقتی موقعیت میخ را با دقت بررسی کرد حیرتزده شد و فهمید این میخ 10 سال پیش هنگام ساخت خانه به دیوار کوبیده شده اما در این مدت طولانی چه اتفاقی افتاده است؟ چگونه مارمولک در این 10 سال و در چنین موقعیتی زنده مانده؛ آن هم در یک فضای تاریک و بدون حرکت؟ چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است!

شهروند ژاپنی متحیر این صحنه، دست از کار کشید و به تماشای مارمولک نشست. این جانور در 10 سال گذشته چه کار می‌کرده؟ چگونه و چی می‌خورده؟
محو نگاه به جانور اسرارآمیز شده بود که سر و کله مارمولک دیگری پیدا شد. این مارمولک، تکه غذایی به دهان گرفته و برای جفتش برده بود.

مرد ژاپنی، ناخواسته انگشت به لب گذاشت و به خود گفت: 10 سال مراقبت بی‌منت؛ چه عشق قشنگ و بی‌کلکی. چطور موجودی به این کوچکی می‌تواند عشقی به این بزرگی داشته باشد اما خیلی وقت‌ها ما انسان‌ها از هم گریزانیم؟

 

تمرکز بر هدف

نوشته شده توسط 20ام مهر, 1392

تمركز بر هدف

کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می کشد. آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد. می گوید آسمان را می بینم. ابرها را. درختان را. شاخه های درختان و هدف را. كمانگیر پیر می گوید كمانت را بگذار زمین تو آماده نیستی. جنگجوی دومی پا پیش می گذارد .كمانگیر پیر می گوید: آنچه را می بینی شرح بده.جنگجو می گوید: فقط هدف را می بینم. پیرمرد فرمان می دهد: پس تیرت را بینداز. تیر بر نشان می نشیند. پیرمرد می گوید: عالی بود. موقعی كه تنها هدف را می بینید نشانه بریتان درست خواهد بود و تیرتان بر طبق میلتان به پرواز در خواهد آمد.بر اهداف خود متمركز شوید. تمركز افكار بر روی هدف به سادگی حاصل نمی شود. اما مهارتی است كه كسب آن امكانپذیر است و ارزش آن در زندگی همچون تیراندازی بسیار زیاد است.
نکته: ما از خداییم و به سوی او با می گردیم، بله دین به زندگی جهت هدف و معنا می دهد

تمرکز بر هدف

نوشته شده توسط 21ام اردیبهشت, 1392

تمرکز بر هدف

کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می کشد. آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد. می گوید آسمان را می بینم. ابرها را. درختان را. شاخه های درختان و هدف را. كمانگیر پیر می گوید كمانت را بگذار زمین تو آماده نیستی. جنگجوی دومی پا پیش می گذارد .كمانگیر پیر می گوید: آنچه را می بینی شرح بده.جنگجو می گوید: فقط هدف را می بینم. پیرمرد فرمان می دهد: پس تیرت را بینداز. تیر بر نشان می نشیند. پیرمرد می گوید: عالی بود. موقعی كه تنها هدف را می بینید نشانه بریتان درست خواهد بود و تیرتان بر طبق میلتان به پرواز در خواهد آمد.بر اهداف خود متمركز شوید. تمركز افكار بر روی هدف به سادگی حاصل نمی شود. اما مهارتی است كه كسب آن امكانپذیر است و ارزش آن در زندگی همچون تیراندازی بسیار زیاد است.
نکته: ما از خداییم به سوی او باز می گردیم. دین به زندگی جهت، هدف و معنامی بخشد.امام باقر سلام الله علیه :
اَلكَمالُ كُلُّ الكَمالِ التَّفَقُّهُ فِي الدّينِ وَالصَّبرُ عَلَى النّائِبَةِ وتَقديرُ المَعيشَةِ؛
همه كمال در شناخت عميق دين و شكيبايى در پيشامدها و اندازه نگاه داشتن در زندگى است [1]

پی نوشت :
[1] . دانش‌نامه قرآن و حدیث: ج 9, ص 196, ح 193

درمان چاقی(داستان)

نوشته شده توسط 28ام فروردین, 1392

پادشاهى با عدالت به مرضى دچار شد که بدنش گوشت زیادى آورد و بى حد چاق شد، به حدى که قادر به حرکت نبود. روزى وزراء و امراء کشور براى معالجه او به نزد پزشکان و حکیمان رفتند و آنها را آوردند ولى آنها از معالجه عاجز ماندند تا آنکه شخص خردمند و حکیمى به آنان گفت : داروى سلطان نزد من است . همگى خوشحال شدند، و او را بخدمت سلطان بردند. چون نظرش به سلطان افتاد و نبض او را گرفت ، گفت : سلطان تا چهل روز دیگر مى میرد، اگر سلطان بعد چهل روز زنده بود او را معالجه مى کنم .

سلطان این کلام را شنید لرزه بر تن او افتاد و هر روز بخاطر این غم و ترس از مرگ ، لاغر و ضعیف مى شد تا آنکه مدت چهل روز تمام شد و بدنش مانند مردم معمولى و متعادل شد.

آن خردمند را آوردند و عرض کرد: من در استنباط خود خطا کرده بودم و حکم درست نبود؛ آنگاه رو به وزراء نمود و گفت : این دستور تمهید و مقدمه اى بود براى رفع بیمارى سلطان و هیچ نسخه اى در میان نیست . پس ‍ او را جایزه بسیار عطا کردند.

 

سرمایه سعادت ص 24


  •