بار زندگی

نوشته شده توسط 6ام شهریور, 1392

مهمون ها که رفتند افتاد به جون ظرف ها. گفت:«من مي شورم تو آب بکش» گفتم:«بيا برو بيرون خودم مي شورم» ولي گوشش بدهکار نبود. دستشو کشيدم و از آشپزخونه بيرونش کردم ولي باز راضي نشد. يه پارچه بست به کمرش و شروع کرد به شستن ظرف ها. تموم که شد رفت سراغ اتاق ها و شروع کرد به جارو کردن و گردگيري کردن.
مي گفت:«من شرمنده ي تو هستم که بار زندگي روي دوشت سنگيني مي کنه».
شهيد علي بين

جایگاه انسان در قرآن

نوشته شده توسط 6ام شهریور, 1392

1 - خلیفه ی خدا ……………. ( انِّی جاعل فی الارض خلیفة )


2 - تکریم شده و برتری یافته… ( لقد کرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا ) اسراء/70 ( خَلَقَ لَکُم … سَخَّرَ لَکُم… جَعَلَ لَکُم ‌…أنشَأ لَکُم… .)


3 - احسن المخلوقین …………. ( … فتبارک الله احسن الخالقین ) مؤمنون/14


4 - حامل امانت الهی ………. ( إنّا عرضنا الامانة علی السماوات و الارض فأبین أن یحملها و أشفقن منها و حملها الانسان …) احزاب/ 72


5 - مسجود ملائکة ………( فسجدالملائکة کلُّهم أجمعون ) حجر/30


6 - فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين…..(حجر / 29)

انواع زنان(زنان تیپ الف)

نوشته شده توسط 6ام شهریور, 1392

 

1- پدر و مادر آنهاميل داشته اند كه دختر داشته باشند.
2- از زمان تولد تا 3 سالگي زير سايه مادر از خدمات رساني معتدل (نه افراط نه تفريط) برخوردار بودند.
3- غالبا ً فرزند اول يا آخر خانواده نبوده اند لذا ناز پرورده نيستند.
4- اغلب مادران آنها خود از تيپ الف بودهد.
5- والدين آنها اغلب زندگي خوبي داشته اند يعني صلحي معتدل ، ارتباطي معتدل و عشقي و معتدل و هميشگي
6- در فاصله يك تا سه سالگي اعتماد به نفس كاذب با تشويق زياده از حد و بي مورد نداشته است
7- آزادي معقول و معتدلي داشته اند آلت دست پدر و مادر نبوده اند.
8- نه در وسواس بزرگ شده اند نه در لاابالي گري روزگار گذرانده اند.
9- در شك و ترديد و با سئوالات زياد روبرو نبوده اند كه مشكوك و مردد شوند.
10- در سن 3 - 1 سالگي در زندگي بزرگ شده اند كه مال دنيا باندازه اي ارزش دارد كه زندگي به خوشي بگذرد.

ادامه »

داستانی از کودکی امام سجاد (ع)

نوشته شده توسط 5ام شهریور, 1392


داستاني از کودکي امام سجاد (ع)
عبدالله مبارک در يکي از سال هايي که به سفر حج مي رفت، در ميان راه، کودک هفت يا هشت ساله اي را بدون توشه و مرکب ديد. بر او سلام کرد و گفت: با چه کسي بيابان ها را پيموده اي؟ گفت: با خداي متعال. سخن کودک که نشانه ي نيکي مقام او بود، در نظر عبدالله جالب بود. سپس درباره ي زاد و توشه اش پرسيد. کودک پاسخ داد: توشه ام تقوا و مرکبم، پاهايم و مقصدم پيشگاه مولاست. تعجب عبدالله بيشتر شد و بزرگي مقام و عظمت معنوي او بر وي آشکار گشت و بر آن شد که از نسب وي سئوال کند، لذا از آن کودک پرسيد: از چه طايفه اي ؟ گفت: از خاندان مطلب. از او خواست توضيح بيشتري بدهد. گفت: هاشمي هستم از او خواست تا بيشتر خود را معرفي کند. گفت: از خاندان علي و فاطمه هستم. عبدالله که علاوه بر آگاهي يافتن به نسب آن کودک، شاهد ادب و فن بيان آن کودک نيز بود، از اين رو در موردي شعري از او خواست. فورا شعري سرود: ما آب دهندگان بر سر حوض کوثريم و وارد شوندگان به آن را سيراب مي کنيم. هر کس رستگار شد، به وسيله ما رستگار شد، و هر کس توشه اي دوستي با ما باشد، زياني نمي بيند. هر کس ما را مسرور کند، از ما مسرور خواهد شد، و کسي که با ما بدي کند، براي او بدي است و هر کس حق ما را غصب کند، وعده گاه او روز قيامت است. عبدالله از او جدا شد و ديگر او را نديد تا در مکه، او را با حالتي غير از وضع ميان راه مشاهده کرد. او را ديد که نشسته است و اطراف او عده اي جمع شده اند و از او سئوال مي کنند. وقتي تحقيق کرد، فهميد او امام زين العابدين است . ( زندگاني امام زين العابدين، عبدالرزاق مقرم، ترجمه ي حبيب روحاني، ص 357(به نقل از: من لا يحضره الفقيه، ص 148)
http://www.rasekhoon.net/Article/Show-47776.aspx

خدای مشکل گشا

نوشته شده توسط 5ام شهریور, 1392

خدای مشگل گشا

دو تا مرد توی سلمانی منتظر نشسته بودند و با هم گپ می زدند.
یکی شون گفت : زندگی خیلی سخته.
اون یکی گفت :
آره ، ولی اگه بری سراغ خدا ، حتما توی سختی ها کمکت می کنه.
و جواب شنید :
کدوم خدا؟!
اگه خدائی بود که وضع مردم اینجوری نبود.
خدا هست و مردم باید رنج بکشند؟!
خدا هست و این همه گره توی زندگی هاست؟!
و هر چه توضیح می شنید ، سرسختانه تر روی حرفش پافشاری می کرد.
اونها گرم بحث بودند که فقیری وارد شد و درخواست پول کرد.
ظاهر اون نا مرتب بود و موهاش بلند و بهم ریخته و ژولیده.
چشم های اونی که دلگرم به خدا بود برقی زد و گفت :
گمون کنم هیچ سلمانی ای در شهر ما نیست ، نظرت چیه؟
اون یکی هم با تعجب پاسخ داد که :
پس الآن ما کجا ئیم؟
اولی ادامه داد که :
اگر در شهر مون سلمانی وجود داشت که نباید کسانی مثل اون پیدا می شدند ، مگه نه؟!
دوست من ، آرایشگرها هستند ، ولی تا به اونها مراجعه نکنی از ژولیدگی رهائی پیدا نمی کنی.
خدای مهربون هم هست.
ولی تا سراغش نری ، تا دست توی دستش نذاری و تا ازش نخوای اوضاع رو برات روبراه کنه
این توئی که مقصری ، چون مثل ژولیده ای می مونی که سراغی از آرایشگر نمی گیره.
پس…! [1]

پی نوشت :
[1] . نرم افزار نیش ها و نوش ها، انجمن نرم افزار سایت اسک دین دات کام


  •