« فتنهبه ما بگوييد در اين اوضاع آشفته، وظيفه يك دانشجوي آگاه و آماده در مقابل جريانهاي سياسي مختلف چيست؟ »

خاطره ای از آیت الله قرائتی که اگر به آن یک لحظه فکر کنیم بیشتر مشکلاتمان حل خواهد شد ...

نوشته شده توسط 22ام آذر, 1395

خیلی ناراحت هستم، شما را ناراحت كردم. ببخشید! باز دیدیم نه ول نمی‌كند، گریه، گریه… چرا امروز چنین شد؟ خلاصه گفتم: آقا ببخشید من بی‌خود به شما گفتم. گفت: برو حرم، به امام رضا(ع) بگو متشكرم كه وسط عمر فهمیدم خراب هستم. چون قصه تقریباً برای سی سال پیش بود. سی و سه، چند سال پیش. جوان بودم. گفت: برو به امام رضا بگو متشكرم كه وسط عمر فهمیدم اخلاص ندارم. من برای خودم گریه می‌كنم كه نكند در هشتاد سالگی لب در كسی به من محل نگذارد، من هم در ذوقم بخورد؟

ما الآن به او چای بدهند به ما ندهند در ذوقمان می‌خورد. اتاق او ده متر باشد اتاق ما نه متر اعصاب ما به هم می‌ریزد. اتاق او ده متر باشد، اتاق این نه متر اعصاب ما به هم می‌ریزد. اصلاً كفش ما تا به تا می‌شود. اصلاً به برنج ما خورشت نرسد. به مختصر چیزی ما به هم می‌ریزیم. برو حرم تشكر كن كه وسط عمر فهمیدی مشرك هستی.

 

http://www.bartarinha.ir

 

 

 

صفحات: · 2

نظر از: [عضو] 
12059m
1395/09/24 @ 10:12


فرم در حال بارگذاری ...


  •