« آزادی چشم | جایگاه انسان در قرآن » |
بار زندگی
نوشته شده توسط12059m 6ام شهریور, 1392مهمون ها که رفتند افتاد به جون ظرف ها. گفت:«من مي شورم تو آب بکش» گفتم:«بيا برو بيرون خودم مي شورم» ولي گوشش بدهکار نبود. دستشو کشيدم و از آشپزخونه بيرونش کردم ولي باز راضي نشد. يه پارچه بست به کمرش و شروع کرد به شستن ظرف ها. تموم که شد رفت سراغ اتاق ها و شروع کرد به جارو کردن و گردگيري کردن.
مي گفت:«من شرمنده ي تو هستم که بار زندگي روي دوشت سنگيني مي کنه».
شهيد علي بين
فرم در حال بارگذاری ...