« مبارک مبارک تولدتون مبارک | سخن گهر بار از حضرت رسول (ص) » |
به یمن میلاد خورشید
نوشته شده توسط12059m 26ام دی, 1392
آمنه چندى پيش را نيز در رويا سير نمىكرد؛ وقتى آن چهار قديسه آمدند و اتاق محقّرش را تا انتهاى آفرينش وسعت دادند؛ آن هودجهاى نور كه پايين آمدند، آن قديسانى كه نوزاد را در سلام و صلوات پيچيدند؛ هيچيك وهم و خيال نبود. آمنه با چشمان خود، سجده كودكش را ديد و كلام آسمانىاش را شنيد كه خدا را به يگانگى ياد مىكرد. حالا بايد بنشيند و به لبهاى فرو بسته او زل بزند. تا كى دوباره به گفتن كلامى گشوده شوند و عطر نارنجستانها، فضا را متبرك كند. آمنه اين خلسه را دوست دارد؛ اين بىزمانى را و اين هيجان را دوست دارد.
شنيده است ماجراى كنگرههاى كسرا و سرگذشت ساوه و خاموشى آتشكدهها را و اينها همه از قدوم كودك او است.
چگونه مىشود اين همه ملاحت را به دايه سپرد؟
چگونه مىشود دورى اين چشمهاى دلكش را تاب آورد؟ چگونه مىشود از اين دستان كوچك دل كند؟ اما كودكش بايد به صحرا برود؛ با بركتى كه سهم ايل و تبار حليمه است.
بايد طعم خوش چوپانى را مزمزه كند. كودك او بايد سفر را از همين روزهاى آغازين بشناسد؛ هر چند اين سفر، طعم تلخ دورى را براى آمنه به جا خواهد گذاشت.
اما آمنه رسالت خويش را انجام داده است؛ آوردن چنين كودكى از كسى جز او برنمىآمد.
فرم در حال بارگذاری ...