« روز شمارخوش به سعادت معتکفین »

دزفول را فراموش نکنید...

نوشته شده توسط 4ام خرداد, 1392

در پایگاه های هوایی عراق برای خلبانان، درشت نوشته بودند:
دزفول را فراموش نکنید


دزفول، دروازه‌ی خوزستان بود و خوزستان، دروازه‌ی ایران. این را هم دزفولی‌ها خوب می‌دانستند و هم عراقی‌ها.
از همان روز اول، مردم دزفول فهمیده بودند که باید بمانند، مقاومت کنند، مجروح شوند و شهید بدهند. آنها یاد گرفته بودند که چطور با یک موشک که از ناکجاآباد بر سرشان فرود می‌آید، کنار بیایند.
مثل آن مادر پیری که دو تا از پسرهایش شهید شده بودند. آمده بود کوچه را آب و جارو می‌کرد؛ می‌گفت که: دلم می‌خواهد وقتی رزمندگان آمدند اینجا ببینند که ما هنوز هستیم و پشتشان را خالی نکرده‌ایم. یا مثلاً آن روز که انتخابات ریاست جمهوری بود، شب قبلش پنج تا خمپاره زدند به شهر، فردا مردم شهیدایشان را بردند سردخانه بعد رفتند به کاندیدایشان رأی دادند، بعد شهدایشان را بردند دفن کردند. اولویت‌ها برای مردم معلوم بود. راهپیمایی روز قدسشان را زیر موشک‌باران انجام می‌دادند.
در سختی‌ها اصلاً اهل کوتاه آمدن نبودند. برای مقابله با عراقی‌ها اسلحه کم داشتند. مردانه یک نارنجک می‌انداختند وسط ورق‌بازی چند تا عراقی و با خشاب پر برمی‌گشتند بین بقیه. شعار و تکبیر هم که چاشنی غم و شادیشان شده بود. مؤمن بودند وگرنه در آن کشاکش بلا، هر کس بود از شهر می‌رفت و دنبال یک سرپناه امن.


آن روز عراقی‌ها فکر می کردند به راحتی می توانند از این دروازه بیایند و ایران را مال خودشان کنند. نمی‌دانستند که در آینده‌ی نزدیک، دزفول نمادی از مقاومت مردم ایران می شود؛ طوری که آن جوان دزفولی به همه بگوید: «خمپاره که زدند ناشکری کردیم شد گلوله ی توپ، قدر توپ را ندانستیم شد موشک سه متری، از سه متر هم به شش متر و از آن هم به نه متری و دوازده متری. برویم خدا را شکر کنیم تا پانزده و بیست متری نرسیده!» و راست می‌گفت، دزفول انواع خمپاره‌ها را تجربه کرده بود. موشک به خانه‌های انتهای یک کوچه اصابت کرده، کوچه باریک بود و بولدوزر نمی‌توانست برود زیر آوار مانده‌ها را نجات بدهد. پیرمردی فریاد زد: «خب خانه‌های ما را خراب کنید تا کوچه باز شود.»
دزفول برای خودش شده بود خط مقدم جبهه، اصلاً جبهه ی شهری خطرناک تر بود. نه دشمن را می دیدی و نه می توانستی او را نشانه بگیری. فقط می‌توانستی شهرت را ول کنی و بروی یا بمانی و صبر کنی! و مردم دزفول ماندند و حماسه آفریدند.
در شهر ماندن و حکایت این ماندن و استوار ماندن، در این چند خط نگنجید. در هیچ کتابی هم نمی گنجد …


فرم در حال بارگذاری ...


  •