« گفتنی نیست،عمل کردنی است...شادابی چهره »

عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم...

نوشته شده توسط 10ام شهریور, 1392

روزی مجنون از سجاده ی شخصی عبور کرد ؛ مرد نماز را شکست و گفت :

« مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم! تو چگونه این رشته را بریدی؟! »

مجنون لبخندی زد و گفت : « عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم؛ چگونه عاشق خدایی و مرا دیدی ؟! … »


فرم در حال بارگذاری ...


  •