« رمز پیروزی انقلاب اسلامی از دیدگاه امام خمینی(ره)زهد و ساده زيستي »

هنر از خود گذشتن

نوشته شده توسط 17ام بهمن, 1391

 

انچه پیش رو دارید بخشي از خاطرات محمدحسين قديري ابيانه در يکصد و هفتمين مراسم شب خاطره حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي است:

من در سالهاي 1358 تا 1361 رايزن مطبوعاتي ايران در ايتاليا بودم. ايران حوادث مهمي را پشت سر مي گذاشت و اخبار ايران همواره در صدر رسانه هاي جهاني بود. رويارويي ايران و آمريکا بر سر اشغال لانه جاسوسي به نقاط حساسي رسيده است.

روز يکشنبه 24 فروردين 1359 دو روز پس از قطع رابطه ديپلماتيک با ايران توسط کارتر رئيس جمهور وقت آمريکا و تهديد به حمله نظامي، در حالي که ناوگان نظامي گسترده آمريکا در خليج فارس آرايش تهاجمي به خود گرفته بود، به يک ميزگرد زنده تلويزيوني شبکه دوم ايتاليا دعوت شدم که نمايندگاني از آمريکا و عراق و نيز دو خبرنگار ايتاليايي در آن شرکت داشتند.

من صحبت هاي خود را اينگونه آغاز کردم: “به نام خداوند بخشنده مهربان و به نام خداوند قوي تر از ناوهاي آمريکا.”

آن روز و آن جلسه تمام شد و روز يکشنبه هفته بعد که در غرب تعطيل عمومي است، در منزل خود که در محل اقامتگاه سفارت قرار داشت، مشغول رتق و فتق امور شخصي بودم که دربان اقامتگاه تلفني اطلاع داد که يک جوان ايتاليايي با يک موتور سيکلت مراجعه کرده و مي خواهد مرا ببيند. من که تمام ايام هفته را به کار مشغول بودم و فقط يکشنبه ها به کارهاي شخصي خود و خانواده ام مي پرداختم، گفتم که به او بگويد فردا به سفارت مراجعه کنند تا آنجا با او ديدار داشته باشم.

لحظاتي بعد دربان مجددا زنگ مي زند و مي گويد اين جوان مي گويد: “خدا هر در بسته اي را مي گشايد.” به دربان گفتم در را سريعا باز کند و خودم هم به استقبال او مي روم.

او خودش را “ادواردو آني يلي” معرفي کرد. گر چه انتظار پاسخ مثبت نداشتم، از او پرسيدم که با خانواده معروف آني يلي ها نسبتي دارند؟ خود را فرزند سناتور آنيلي معرفي کرد. سناتور آني يلي ثروتمندترين مرد ايتاليا و صاحب کارخانجات فيات و باشگاه فوتبال يوونتوس است که درآمد ساليانه خانواده شان حدود 60 ميليارد دلار در سال است (5/1 برابر درآمد سال 1384 ايران.)

از او پرسيدم چرا با موتور سيکلت آمدي؟ پاسخ داد که نمي خواسته شناسايي شود و لذا از موتور سيکلت مستخدمشان استفاده کرده است.

“ادواردو” شرح مسلمان شدنش را که به 4 سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي مي رسد، برايم تعريف کرد. در 20 سالگي در دانشگاه محل تحصيلش در آمريکا برحسب اتفاق چشمش به قرآن مي افتد و از سر کنجکاوي آن را باز مي کند و جملات اين کتاب نوراني را فراتر از کلام بشري مي يابد.

پس از مطالعه و بررسي بدون کوچکترين ترديدي، به يک مرکز اسلامي مراجعه کرده، مسلمان مي شود. آنها نام “هشام عزيز” را براي او برمي گزينند. “ادواردو” عاشق اسلام و امام بود و دوست داشت همه را با حقيقت اسلام آشنا کند.

در اولين ديدار خود با پدر و مادرش موضوع اسلام آوردنش را در ميان مي گذارد و آنها را نيز به اسلام دعوت مي کند اما با مخالفت شديد آنها مواجه مي گردد.

پدر “ادواردو” مسيحي کاتوليک و مادرش يک پرنس يهودي صهيونيست بود. اينکه چرا پدر مسيحي “ادواردو” در کشور کاتوليک ايتاليا زن يهودي مي گيرد، قابل تامل است! يکي از نقشه هاي صهيونيست ها براي تمرکز دارايي ها و ثروت اندوزي يهودي ها اين است که افراد ثروتمند را شناسايي کرده، در مسير زندگي آنان يک فرد يهودي را قرار مي دهند و آنها را به ازدواج با يهوديها ترغيب مي کنند. به طور طبيعي آن ثروت هاي کلان بر اثر ازدواج با يهودي ها به فرزنداني مي رسند که از مادر يا پدر يهودي هستند.

اين ماجرا براي پدر و خواهر ادواردو اتفاق مي افتد. وقتي ازدواج خانواده يک ثروتمند با يک يهودي واقع مي شود، مرگ و ميرها در اين خانواده يهودي به نحوي آغاز مي گردد که سهم وارث افزايش يابد و اين اتفاق در خانواده ميلياردر “ادواردو” رخ داده است.

خانواده ادواردو اجازه ندادند که به دليل مسلمان بودنش مديريت اين ثروت به دست ادواردو بيفتد. پسر عموي جوانتر از او که مسيحي بود، عهده دار اين مسئوليت شد اما او ظاهرا بر اثر يک سرطان ناشناخته مرد که البته من معتقدم او را از ميان برداشتند زيرا اگر او زنده مي ماند، براي دهها سال مديريت اين مجموعه عظيم به دست يک مسيحي اداره مي شد اما با مرگ پسر عمو و شهادت ادواردو نه تنها مديريت مجموعه به دست خواهرزاده ادواردو از پدر يهودي رسيد، بلکه سهم ثروت ادواردو نيز از طريق خواهر به اين يهودي زاده ها رسيده است. ناگفته نماند که صهيونيست ها براي “کلينتون” نيز دام گستراندند و “لوئينکي” يک دختر جوان يهودي را در مسير زندگي او قرار دادند تا با در دست داشتن اسناد رسوايي هاي پديد آمده او را مطيع منافع اسرائيل کنند.

بگذريم؛ ادواردو که مسلمان شد با او چپ افتادند و همه چيز را از او گرفتند. او يک مسلمان و شيعه واقعي شده بود و احساس وظيفه و تکليف مي کرد.

در ماجراي اهانت سلمان رشدي ملعون، قرار بود يک موسسه انتشاراتي ايتاليايي کتاب آيات شيطاني را به زبان ايتاليايي منتشر کند. وقتي “ادواردو” ماجرا را مي فهمد، بدون درنگ بلند مي شود و يک راست به دفتر اين ناشر مي رود و به او اعتراض مي کند. من که نگران به خطر افتادن جان او بودم، چندين بار تذکر دادم که اينطور بي محابا و آشکار عمل نکن. الان تو در موقعيتي هستي که دشمنان زيادي داري. تو بايد دست به عصا باشي و فعلا تقيه کني. با صراحت مي گفت: “نمي توانم ببينم که به پيامبر و مذهبم توهين شود و من دست در دست بگذارم و عکس العمل نشان ندهم.” صحنه هاي کشتار فلسطيني ها را هم که مي ديد، فورا با روسا و سردمداران کشورها تماس مي گرفت و چاره جويي مي کرد و من باز به او مي گفتم: “تو با اين کارهايت شهادتت را جلو مي اندازي و او با جرات و شهامت همان حرف هميشگي اش را مي زد که: “من نمي توانم سکوت کنم.”

در زمان جنگ ايران و عراق هم به کاخ سفيد رفت و به يکي از مقامات عالي رتبه آمريکا گفت: “مگر سياست شما اين نيست که شوروي به آب هاي آزاد دست پيدا نکند، خب چه چيزي از اين بهتر که ايران خودش يک حکومت مذهبي ضد کمونيست است. شما نبايد از عراق حمايت کنيد و …”

ادواردو مي گفت: او به عکس امام نصب شده به ديوار که دايره هايي براي هدف گيري روي آن کشيده شده بود، اشاره کرد و گفت: “تا اين مرد را از ميان برنداريم، از پا نمي نشينيم.”

روزي از کارخانه هليکوپترسازي پدرش بازديد مي کرد، در محلي هليکوپتري گذاشته بودند و راهنما توضيح مي داد که اين نمونه اي از پيچيده ترين و مدرن ترين هليکوپتري است که تاکنون ساخته شده، از آن نمونه هايي که آمريکا در صحراي طبس از آن استفاده کرده است.

ادواردو به او گفته بود که “اما اينها در ايران زمين گير شدند!” و ژنرال همراه گفته بود: “آخه خداي آنها قويتر از تکنولوژي ما بود.”

ادواردو مي گفت: هر وقت فشار مشکلات روي من زياد مي شود، خدا يک چنين صحنه هايي را جلوي چشمم قرار مي دهد و دوباره ايمان و مقاومتم زياد مي شود.

در يکي از سفرها که به ايران آمد، در مشهد به زيارت امام رضا (ع) رفت. به او گفتم: “انشاءالله هر چي بخواهي مستجاب مي شود.” وقتي رفت و برگشت، پرسيدم از آقا چه چيز خواستي؟ گفت: “خواستم که قلب پدرم را با من مهربان کند.” گفتم: “بيشتر طلب مي کردي، امام اجابت مي کرد.” جواب داد: “امام سرش خيلي شلوغ بود، درست نبود که بيشتر مي خواستم!”

ادواردو دوست داشت آن ثروت افسانه اي را به دست آورد تا از آن براي گسترش اسلام در ايتاليا و اروپا و ساير نقاط جهان استفاده کند. او پس از فوت امام (ره) حضرت آيت الله خامنه اي را به عنوان مرجع تقليد زنده خويش برگزيد و قرار بود در سفر بعدي اش به ديدار ايشان برود. او قبلا 2 بار توفيق ديدار مستقيم با ايشان را داشت.

بار اول در جلسه ديدار با حضرت امام (ره) که ايشان نيز حضور داشتند و بار دوم فرداي ديدار با حضرت امام، در نماز جمعه تهران به امامت آيت الله خامنه اي. ادواردو در صف اول نماز جمعه به ايشان اقتدا کرده بود. صحنه اي که بعدها عکس و فيلم آن پيدا شد.

عاقبت ادواردو به صورت مرموز و مشکوکي به قتل رسيده در قبرستان مسيحيان به خاک سپرده شد و رفتن به سر مزارش را محدود کردند و هنوز تلاش هاي دوستان براي انتقال جسد او به قبرستان مسلمانان به نتيجه نرسيده است.

 


فرم در حال بارگذاری ...


  •