« دعای کمیل | شاه کلید مشکلها » |
کعبه او را می شناسد
نوشته شده توسط12059m 12ام آذر, 1393
روايت شده است كه هشام پسر عبد الملك در روزگار خلافت پدرش حج گزارد و چون طواف كرد خواست به حجر الاسود دست بكشد. از شدت ازدحام نتوانست. براى او منبرى نهادند و مردم شام اطرافش را گرفتند. در همين حال على بن حسين (علیه السلام) در حالى كه ازار و ردايى بر تن داشت و از همگان زيباتر و خوشبوتر بود آمد و ميان پيشانى او بر اثر سجده همچون زانوى شتر پينه بسته بود. شروع به طواف فرمود و چون به محل حجر الاسود رسيد مردم به پاس حرمت و هيبت ايشان كنار رفتند تا به حجر الاسود دست كشد اين كار هشام را به خشم آورد. مردى از شاميان از هشام پرسيد: اين كيست كه مردم اين چنين هيبت او را نگهداشتند و براى او راه گشادند و از كنار حجر الاسود كناره گرفتند؟ هشام براى اينكه مردم شام به امام سجاد علیه السلام راغب نشوند، گفت نمىشناسمش.
فرزدق شاعر آنجا بود. گفت: ولى من او را مىشناسم. آن مرد شامى گفت: اى ابو فراس او كيست؟ و فرزدق بالبداهه قصیده زیبائی سرود که ترجمه دو بیت نخست آن اینچنین است:
1- «اين همانست كه بطحاء گام نهادنش را مىشناسد. كعبه او را مىشناسد و منطقه حرم و بيرون حرم او را مىشناسد.
2- اين پسر بهترين همه بندگان خداوند است. اين پرهيزگار پاك و پاكيزه سرشناس است.
گويد هشام خشمگين شد و دستور داد فرزدق را زندانى كردند و او را به زندان عسفان كه ميان مكه و مدينه است انداختند و چون اين خبر به اطلاع امام سجاد علیه السلام رسيد دوازده هزار درهم براى او فرستادند و گفتند: اى ابو فراس! ما را معذور دار كه اگر بيش از اين داشتيم براى تو مىفرستاديم. فرزدق آن را پس فرستاد و گفت: اى پسر پيامبر! آنچه سرودم فقط براى رضاى خدا و رسول خدا سرودم و نمىخواهم با چيز ديگرى آميخته شود. امام سجاد علیه السلام براى او برگرداند و پيام داد ترا سوگند مىدهم به حق خودم بر تو كه بپذيرى كه خداوند از نيت تو آگاه است و آن را پذيرفته است، و فرزدق هنگامى كه در زندان بود هشام را هجو گفت كه از جمله اين دو بيت است:
«آيا مرا ميان مدينه و شهرى كه دلهاى مردم در هواى آن است (مكه) زندانى مىكنى؟ آن شخص (هشام) سرى بر تن مىكشد كه سر سرور نيست و چشمهاى لوچى دارد كه عيبهاى او را آشكار مىسازد.
هشام كسى را فرستاد و فرزدق را از زندان آزاد كرد.
روضة الواعظين-ترجمه مهدوى دامغانى، ص: 328 (متن عربی، الاختصاص شیخ مفید، ص191)
فرم در حال بارگذاری ...