آن یار پنهان رخسار
نوشته شده توسط12059m 7ام مرداد, 1392
شب قدر ، شبی که باید به یاد روی محبوب عزیز ، آن یار پنهان رخسار ، با دردمندی های عاشقانه نالید و دیدار او را از خدای طلبید .
« اللهم عجل لولیک الفرج »
تقدیر در شب های قدر
نوشته شده توسط12059m 7ام مرداد, 1392بر اساس حدیث شیعه که از حماد بن عثمان که وی از حسان بن علی از جعفر صادق نقل شدهاست؛ شب قدر تا قیامت باقیاست و در ماه رمضان واقع است.[۱۱] در روایات شیعه آمدهاست که شب قدر یکی از سه شب ۱۹، ۲۱ یا ۲۳ در ماه رمضان است که احتمال شب بیستوسوم بیشتر است. در اصول کافی نیز آمدهاست که تقدیر در شب نوزدهم و ابرام در شب بیست و یکم و امضا در شب بیست و سوم است.[۱۲]
باز شدن چشم های باز
نوشته شده توسط12059m 7ام مرداد, 1392
مزرعهداری پیر از دنیا رفت و مزرعه و انبار و مهمانپذیر کوچکی را برای زن و بچههایش به ارث گذاشت. روزی شیوانا همراه کاروانی از نزدیک این مزرعه میگذشت. در این کاروان بازرگانی بود که از شهرهای دور جنس میخرید و آن را در دهکدههای اطراف شیوانا میفروخت. اهل کاروان به دعوت فرزندان مزرعهدار به مهمانخانه آنها رفتند تا غذایی بخورند. در این هنگام چشم مرد بازرگان به تسبیحی از سنگهای رنگی افتاد که به یک نقاشی روی دیوار آویزان شده بود. نقاش یک چشم باز انسان را ترسیم کرده و تسبیح به شکل مژه اطراف چشم را آراسته بود. مرد بازرگان با تعجب به زن و فرزندان مزرعهدار گفت: “آیا میدانید این تسبیح چقدر قیمت دارد؟ اگر سنگهای آن واقعی باشند که به نظر من هستند، شما روی یک صندوقچه طلا نشستهاید و با فروش این تسبیح زندگیتان زیر و رو میشود."
دلم هوای تو کرده
نوشته شده توسط12059m 5ام مرداد, 1392دلم هوای تو کرده ، هوای آمدنت
صدای پای تو آید ، صدای آمدنت
بهار با تو بیاید به خانه ی دل ما
قدم به خانه ی ما نه ، صفای آمدنت
ترس از گناه
نوشته شده توسط12059m 5ام مرداد, 1392
بر شيطانهاي شرق وغرب و اسرائيل جنايتكار بشوريد و دست اين خون آشامان را از كشورهاي اسلامي كوتاه كنيد. شهيد حسين معصومي
تازه وارد دانشکده نيروي هوايي شده بود.يه روز بهم زنگ زد و گفت: هر طور شده بيا تهران.نگران شدم.فوراً خودم رو رسوندم تهران و رفتم پيشش.گفتم: چي شده عباس؟گفت: شما مسئول آسايشگاه ما رو مي شناسي؟برو راضيش کن خوابگاه من رو از طبقه دوم به طبقه اول انتقال بده.
پرسيدم: قضيه چيه؟گفت: راستش آسايشگاه ما به آسايشگاه خانوم ها ديد داره،نمي خوام به گناه بيافتم.رفتم قضيه رو به مسئول آسايشگاه گفتم.او هم خنديد و گفت: طبقه ي دوم کلي طرفدار داره.اما باشه ، به خاطر شما ميارمش پايين
خاطره اي از زندگي شهيد عباس بابايي- راوي: شوهر خواهر شهيد