جمعه یعنی ...

نوشته شده توسط 18ام مهر, 1392

جمعه یعنی….

جمعه یعنى یک غزل دلواپسى / جمعه یعنى گریه هاى بى کسى

جمعه یعنى روح سبز انتظار / جمعه یعنى لحظه هاى بى قرار

بى قرار بى قراریهاى آب / جمعه یعنى انتظار آفتاب

جمعه یعنى ندبه اى در هجر دوست / جمعه خود ندبه گر دیدار اوست

جمعه یعنى لاله ها دلخون شوند / از غم او بیدها مجنون شوند

جمعه یعنى یک کویر بى قرار / از عطش سرخ و دلش در انتظار

انتظار قطره اى باران عشق / تا فرو شوید غم هجران عشق

جمعه یعنى بغض بى رنگ غزل / هق هق بارانى چنگ غزل

زخمه اى از جنس غم بر تار دل / تا فرو شوید غم هجران دل

جمعه یعنى روح سبز انتظار / جمعه یعنى لحظه هاى بى قرار

بى قرار بى قراریهاى آب / جمعه یعنى انتظار آفتاب

لحظه لحظه بوى ظهور مى آید / عطر ناب گل حضور مى آید

سبز مردى از قبیله عشق / ساده و سبز و صبور مى آید

کار گروهی

نوشته شده توسط 18ام مهر, 1392

كار گروهي

باران به شدت می‌بارید و مرد در حالی که ماشین خود را در جاده پیش می‌راند، ناگهان تعادل اتومبیلش بهم خورد و از نرده‌های کنار جاده به سمت خارج منحرف شد. از خوش شانسی، ماشین صدمه‌ای ندید اما لاستیک‌های آن داخل گل و لای گیر کرد و راننده هر چه سعی کرد، نتوانست آن را از گل بیرون بکشد. به ناچار زیر باران از ماشین پیاده شد و به سمت مزرعه مجاور دوید و در زد. کشاورز پیر که داشت کنار اجاق استراحت می‌کرد به آرامی آمد و در را باز کرد. راننده ماجرا را شرح داد و از او درخواست کمک کرد. پیرمرد گفت: ممکن است کاری از دستش بر نیاد اما اضافه کرد که، «بذار ببینم فردریک چیکار میتونه برات به کنه.» با هم به سمت طویله رفتند و کشاورز اَفسار یک قاطر پیر را گرفت و با زور آن را بیرون کشید. به محض اینکه راننده شکل و قیافه قاطر را دید باورش نشد که این حیوان پیر و نحیف بتواند کمکش کند، اما چه می‌شد کرد، در آن شرایط سخت به امتحانش می‌ارزید. با هم به کنار جاده رسیدند و کشاورز طناب را به اتومبیل بست و یک سر دیگر آن را محکم دور شانه‌های فردریک یا همان قاطر بست و سپس با زدن ضربه، پشت قاطر داد زد: «یالا، پل، فردریک، هری، تام، فردریک، تام، هری، پل… یالا سعی تون رو بکنین… آهان فقط یک کم دیگه، یه کم دیگه… خوبه تونستین».
راننده با ناباوری دید که قاطر پیر موفق شد، اتومبیل را از گل بیرون بکشد. با خوشحالی و تعجب از کشاورز تشکر کرد و هنگام خداحافظی از او پرسید: «هنوز هم نمی‌توانم باور کنم که این حیوان پیر توانسته باشه، حتماً هر چی هست زیر سر اون اسامی دیگه است، نکنه یه جادوئی در کاره.»کشاورز پاسخ داد: «ببین عزیزم، جادوئی در کار نیست. آن کار را انجام دادم که این حیوان باور کند، عضو یه گروه است و در حال انجام یک کار تیمی است، آخه میدونی قاطر من کوره!»




عیب گویی همسر با شوخی

نوشته شده توسط 18ام مهر, 1392

عیب گویی همسر با شوخی

سؤال: آيا شوهر می تواند در مقابل ديگران، عيوب زنش را بگويد و او را تحقير كند، اگرچه به شوخى باشد؟1) در صورتى كه زن ناراحت شود؟2) در صورتى كه زن ناراحت نشود؟
آیت الله بهجت: ايذاى مؤمن و مؤمنه جايز نيست. [1]
آیت الله مکارم شیرازی: الف: جايز نيست. ب:پاسخ: بهتر ترك است. [2] در صورتى كه زن ناراحت مى‏شود جايز نيست و اگر ناراحت نمى‏شود بهتر است ترك شود. [3]
آیت اللهتبريزى: غيبت كردن مؤمن و نيز تحقير مؤمن و كارى كه موجب اذيت او مى‏شود جايز نيست. [4]
بنابر اين فتوا، زن و شوهر نمى‏توانند يكديگر را تحقير نمايند به طور مثال مرد نمى‏تواند با به رخ كشيدن زنان ديگر، زن خود را تحقير كند و يا اجازه ندارد در مقابل ديگران كارى كند و يا حرفى بزند كه زنش تحقير شود. همچنين زن اجازه ندارد عيوب مرد را نزد زن هاى ديگر به گونه‏اى بيان كند كه يا غيبت شود و يا موجب تحقير شوهر گردد. بنابراين، ايراد گرفتن از يكديگر در مقابل ديگران، بى اعتنايى كردن به يكديگر، ترجيح بدون دليل ديگران به گونه‏اى كه موجب تحقير همسر گردد و مواردى نظير این‌ها، جايز نيست و زن و شوهر بايد به شدت از اين گونه امور خوددارى نمايند.

پی نوشت :
1 . آیت الله بهجت، استفتائات، ج4، احكام متفرقه ازدواج.
2 . آیت الله مکارم شیرازی، استفتائات، ج 1، احکام نکاح، سؤال 862 .
3 . سيد مسعود معصومى، احكام روابط زن و شوهر ، س63.
4 . سيد مسعود معصومى، احكام روابط زن و شوهر ، س63.


رضا و خشنودی

نوشته شده توسط 16ام مهر, 1392

امام سجاد علیه السلام :

مَنْ زَوَّجَ لِلّهِ، وَ وَصَلَ الرَّحِمَ تَوَّجَهُ اللّهُ بِتاجِ الْمَلَكِ يَوْمَ الْقِيامَةِ.( مشكاة الا نوار، ص 166، س 3.)
هركس براي (رضا و خشنودي) خداوند ازدواج نمايد و با خويشان خود صله رحم نمايد، خداوند او را در قيامت ‏مفتخر و سربلند مي‌گرداند.‏

حج تجلی وحدت ، منظومه بندگی

نوشته شده توسط 16ام مهر, 1392

اشاره

قرن ها پیش مرد و زن و کودکی تنها، چند قطعه سنگ سیاهِ ساده را از دل کوهی در کنار مکه بریدند و بی هیچ ترکیب و تزئینی بر هم نهادند؛ یک مکعب که نامش کعبه شد. داستان حج به همین سادگی شروع می شود. کعبه، قلب جهان است؛ نقطه ثابتی که همه پیرامونش دایره وار در گردشند. درست مثل کهکشان ها که تسبیح گوی دایره وار خداوندند. حج، نشانه است؛ تبلور منظومه ستایش کیهان در برابر خداوند، قرار گرفتن یک بی نهایت کوچک در برابر یک بی نهایت بزرگ و… . حج، داستانی بلند از همین رمزها و رازهاست و این نوشته با بضاعت اندک خویش، روایت گر برخی از همین نکته ها؛ کاری که در گلبرگهای پیشین با تفصیل بیشتری انجام شده است.

منظومه بندگی

حج، شهری است بزرگ که کعبه، کانون و مرکز آن است و مناسک، آیین نامه زیستن در این شهر قانون مند. در اینجا هر تخلفی قربانی می خواهد. حج، شهری است آباد و آزاد که وطنِ هر موحد است و زادگاه دین و خاستگاه قرآن و هر که اهل این دیار است، حاجی است. اینجا حاکم خداست و آن که به این مکان گام می نهد، وارد منظومه بندگی می شود.

ادامه »


  •