« ​ثواب عجیب کمک‌هزینه به دیگران برای سفر اربعین حسینی!​ رفاقت با شهداء »

خاطره ای از شهید

نوشته شده توسط 19ام آبان, 1395

 

سید مجتبی خیلی حضرت زهرا سلام الله علیها رو دوست داشت
یه شب دیدم صدای ناله از اتاقش بلند شد
با نگرانی رفتم سراغش
دیدم پاهاش رو تو شکمش جمع کرده
دستش هم روی پهلوش گذاشته و از درد دور خودش می پیچه
بلند بلند هم داد می زد: آخ پهلوم … آخ پهلوم
چند دقیقه بعد آروم شد
گفتم: “چته مادر! چی شده؟ “
گفت:

“مادر جان!
از خدا خواستم دردی که حضرت زهرا س بین در و دیوار کشید رو بهم بچشونه
الان بهم نشون داد
خیلی درد داشت مادر .. خیلی .. “

شهید سید مجتبی علمدار


فرم در حال بارگذاری ...


  •