موضوع: "خاطرات بزرگان"
حق مردم
نوشته شده توسط12059m 22ام خرداد, 1398
?✂️#حق_مردم✂️?
خیاط انگشتش را با آب دهان خیس کرد و به اتوی زغالی زد، اتو سرد شده بود، صدا زد:
_ محمود جان ! بابا ! این اتو یخ کرده ، ببر بیرون زغال تازه توش بریز.
_ چشم آقا جون!
می خواهد بیرون ببرد که یک مشتری پارچه به دست ، در آستانه در ظاهر میشود…
_ سلام حاج شیخ!
_ سلام علیکم و رحمة الله! بفرمایید آقاجون!
حتما نشانی دکان شیخ رجبعلی را از کسی گرفته بود تا مثل خیلی ها به بهانه ی دوختن لباس ،این مرد با خدا را از نزدیک ببیند.
همه دوست داشتند بدانند که او چه کار خاصی انجام میدهد؟
شیخ اهل کارهای زاهدانه عجیب و غریب نبود و مثل بقیه مردم زندگی میکرد فقط…
فقط هرگز گناه نمیکرد…
و#حق_خدا_و_مردم_را_زیر_پا_نمیگذاشت
#حق_خدا_و_مردم_را_زیر_پا_نمیگذاشت
#حق_خدا_و_مردم_را_زیر_پا_نمیگذاشت
_حاج شیخ اگه زحمتی نیست میخوام با این پارچه برام یه شلوار بدوزید
_ به روی چشم آقا جون!…
…مرد تشکر کرد و گفت فردا عصر می آید تا شلوار را ببرد…
فردا عصر⬅️
مرد سلام کرد و وارد شد.
شیخ از توی قفسه پشت سرش شلوار را که تا کرده بود برداشت و گفت :
_ ببرید منزل با خیال راحت امتحان کنید اگه اشکالی داشت من درخدمتم.
مرد تشکر کرد پول را داد… اما پیدا بود هنوز به دنبال پندی و نکته ای می گردد…
بهر حال مرد خداحافظی کرد و رفت.
هنوز چند قدمی دور نشده بود که دید شیخ دوان دوان به سوی او می آید و او را صدا می زند:
_ ببخشید آقا جون! این پنج قرونی رو باید برگردونم!
_چرا؟؟!!
_ من فکر می کردم دوخت این شلوار وقت بیشتری از من بگیره؛ ولی اون قدرها هم وقت نگرفت.
⏪این خصلت شیخ بود که مزد کارش را به اندازه ی وقتی که صرف آن کرده بود میگرفت⏩
مرد با تعجب اسکناس پنج ریالی را گرفت. شیخ خداحافظی کرد و برگشت.
اما مرد هنوز هاج و واج او را از پشت سر تماشا میکرد…
حالا او پند خود را گرفته بود✔️
#کیمیای_محبت ص 26
#شیخ_رجبعلی_خیاط
#ابوالفضل_هادی_منش
ای کاش بنده یک مرثیه خوان حضرت سیدالشهدا علیه السلام بودم!
نوشته شده توسط12059m 3ام آذر, 1395یک بار شخصی به محضر علامه آمده بود، اما ایشان را نمی شناخت و به همین سبب سخنان ناپسندی گفـته بود. وقـتی فهمید شخصی که رو به روی وی نشسته، علامه طباطبائی است، اظهار شرمندگی و عذرخواهی کرد و به ایشان گفت: «من گمان نمی کردم که شما حضرت علامه طباطبائی باشید و از ظاهرتان این گونه تصور کردم که یک مرثیه خوان (امام حسین) هستید!»
علامه فرمود: «ای کاش بنده یک مرثیه خوان حضرت سیدالشهدا علیه السلام بودم! همه سال هایی که سرگرم درس و بحث بوده ام، با یک مرثیه خوانی امام حسین علیه السلام برابری نمی کند!
بی نیازی جستن از غیر خدا
نوشته شده توسط12059m 18ام مرداد, 1395حضرت آیت الله دستغیب فرمودند : روز اول ماه که می خواستیم شهریه ی طلاب را واریز کنم پول ها را شمردم و متوجه شدم که 11 هزار و پانصد تومان آن کم است .
من در بازار افراد ثروتمند آشنا سراغ نداشتم و اگر هم سراغ می داشتم ، بنایم بر آن نبود که از کسی تقاضا کنم . در اتاقم نشسته بودم ، عرض کردم : ” خدایا ، خودت می دانی بنا ندارم به سوی غیر تو دست دراز کنم و حال هم امید و اطمینانم به توست ” لحظاتی بیش نگذشت که درب منزل را زدند . یک نفر برای حساب وجوهاتش آمد و 20 هزار تومان مقدار وجوهات او شد ، اما وقتی پول هایش را شمرد ، گفت : ” آقا ، معذرت می خواهم ، بیش از این برایم میسر نشد “. وجه را که شمردم دیدم 11 هزار و پانصد تومان است . می فرمود : ” بدانید ! اگر برای خدا گام بردارید ، درهای رزق و رحمتش را به روی شما می گشاید “
هدیه امام حسین(ع) به امیر کبیر
نوشته شده توسط12059m 20ام دی, 1394یکی از روایت های جالب در مورد شهادت امیر این است که آیت الله محمدعلی اراکی بازگو می کند ومی گوید که در خواب امیرکبیر را دیده است که جایگاه رفیعی در عالم برزخ داشته است.
سبب آن را می پرسد و امیر پاسخ می دهد :"با اشک گفت:
آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم می رفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! دو تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم.
گرچه پس از مرگ امیر، ناصرالدین شاه پشیمان شد اما این امر سودی به حال خود و ملت نداشت و مرگ امیر به فرصتی تازه ای برای فاسدان و بیگانه پرستان برای دست اندازی بیشتر به دارایی های کشور تبدیل شد.
با پیروزی انقلاب اسلامی خدمات امیر کبیر بیش از هر زمانی معرفی می شود، انقلابی که پای در راه مردانی گذاشته که سودایی جز خدمت نداشتند.
http://www.asriran.com/fa/news/152478
پیراهنی که نظر نامحرم برآن افتاده باشد را نمی پوشم
نوشته شده توسط12059m 20ام مرداد, 1393ابن بطوطه در (رحله) آورده است که یکی از خلفای بنی عباس برای جمع آوری مالیات بر مردم بلخ سخت می گرفت وبر آنها غضب می نمود ومردم به دلیل فقر مالی توانایی پرداخت مالیات را نداشتند، وی فردی را به عنوان فرماندار بلخ منصوب نمود و او را مامور جمع آوری مالیات کرد فرماندار از خود اراده ای نداشت و وقتی به بلخ رسید فرمانی صادر کرد که من از طرف خلیفه آمده ام هر کس مالیات خود را نپردازد به عقوبت دچار می شود اعلام این خبر در میان مردم سر و صدا بر پا کرد وشهر دچار آشوب شد ، مردم شهر پس از مشورت باهم تصمیم گرفتند که سراغ همسر فرماندار بروند تا شاید گشایشی شود.
عده ی زیادی از زنان وبچه ها با حال آشفته به نزد همسر فرماندار رفتند واظهار ناراحتی کردند و حوایج خود را بیان نمودند و وضع رقت بار بچه های کوچک وزن های بی سرپرست تاثیر بسزایی در روحیه آن زن با ایمان ایجاد کرد.
زن با ایمان با دیدن این منظره پیراهن مرصع به جواهرات که ارزش زیادی داشت ، و برای بعضی از مجالس عروسی تهیه شده بود به شوهر خود داد وبه جای مالیات مردم بلخ به نزد خلیفه فرستاد .
فرماندار پیراهن همسر خود را به نزد خلیفه برد، وخلیفه با اطلاع از این جریان مالیات را بر مردم شهر بلخ بخشید ودستورداد برای همیشه از مردم بلخ مالیات نگیرند و پیراهن را به آن زن بر گردانند .
فرماندار پیراهن را به بلخ بر گرداند و گفت: خلیفه به همت شما احترام گذاشت وبرای همیشه از مالیات مردم بلخ گذشت کرد. همسر فرماندار بلخ پرسید :آیا خلیفه به این پیراهن نگاه کردیا نه ؟ فرماندار جواب داد: بلی.
زن گفت: پیراهنی که نظر نامحرم برآن افتاده باشد را نمی پوشم . آن را بفروشید تا در بلخ مسجدی بنا کنند، مسجد کنونی بلخ از فروش همان پیراهن است . آری این گونه زنان عفیفه و پاکدامن در طول تاریخ کم نیستند.(1)
پی نوشت :
1. رساله حقوق امام سجاد شرح نراقی
شیخ مکتب نرفته ما ....
نوشته شده توسط12059m 25ام مهر, 1392شيخ مكتب نرفته ما،باهمان صفاي باطن و صميمت دوست داشتني خود به چنان باور و ايماني رسيد كه تادم مرگ ،دمي از دعا و مناجات به درگاه الهي غافل نبود .
داستان واپسين لحظات زندگي او از زبان يكي از ياران او همچون لحظه لحظه زندگاني اوخواندني و آموزنده است .
سر انجام ،پس از هفتاد ونه سال بندگي و عبادت خدا وند در اين دنياي گذرا ،در روز دهم شهريور 1340 هجري شمسي ،مرغ وجود از قفس تن پر مي كشدو شيخ به خاطره ها مي پيوندد.
گزارش وفات شيخ در بيان يكي از همنشينان اواز اين قرار است:
خواب ديدم كه دارند در مغازه هاي سمت غربي مسجد قزوين را مي بندند .
پرسيدم :چرا؟
دیوانه وارم می کشد...
نوشته شده توسط12059m 30ام شهریور, 1392ديوانه وارم می کشد…
آية اللّه قاضي رحمة الله عليه در نهايت فقر به سر مي برد؛ به طوري که حتی توان پرداخت اجاره خانه را نداشت. روزي در نجف اشرف صاحب خانه وسايل و اثاث ايشان را بيرون ريخته بود. آقاي قاضي مجبور شد با خانواده اش به کوفه برود.
در مسجد کوفه، يك بالاخانه اي بود که براي افراد غريب ساخته بودند. ايشان در آنجا سكونت گزيدند. علّامه طباطبايي رضوان الله تعالی عليه مي فرمودند: “به مسجد کوفه رفتم. ديدم مرحوم قاضي و همه خانواده اش تب کرده اند و مريض هستند. هنگام نماز شد. علي آقا قاضي طبق معمول در اوّل وقت به نماز ايستاد و بعد از نماز عشاء آن چنان با توجّه کامل آيه شريفه “آمَنَ الرَّسُولُ"(بقره / ٢٨٥ ) را تلاوت مي فرمود که مثل آنكه اصلاً هيچ مشكلي پيش نيامده است. با آرامش وصف ناپذير و شگفت انگيز به ذکر دعا مشغول بود."( نقل از آية اللّه خسروشاهي آرمانشاهي)
آن پريشانی شب های دراز و غم دل همه در سايه گيسوی نگار آخر شد
و اين محو و مات در يار شدن است که سبب مي شود وقتي آقاي قاضي جلوي منزلشان مي رسند و اسباب و اثاثيه شان را مي بينند که صاحبخانه در کوچه ريخته، مي فرمايند: “خدا گمان کرده که ما هم آدميم که با ما چنين معامله مي کند.”
چون تير عشق جا به کمان بلا کند اوّل نشست بر دل اهل ولا کند
پند،پیرانه دهد...
نوشته شده توسط12059m 30ام شهریور, 1392پند، پیرانه دهد…
روزی لقمان به پسرش فرمود: امروز به تو سه پند می دهم که کامروا شوی.
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !
سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!
پسر عرض کرد: پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
جناب لقمان جواب داد:
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان
است.
و اگر با مردم دوستی کنی در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست…
نشکن،نمی گویم .
نوشته شده توسط12059m 27ام شهریور, 1392نشکن ! نمی گویم
یکی از علما نقل می کند که در ایام طلبگی دوستی داشتم که روزی بیمار شد و بر اثر بیماری آنچنان حالش بد شدکه به حالت احتضار و جان دادن افتاد . در این هنگام یکی از علماء حاضر در مجلس ،او را تلقین می داد و می گفت: بگو لا اله الا الله .او در جواب می گفت :نشکن! نمی گویم
ما تعجب کردیم که چرا به جای ذکر خدا،می گوید! نشکن نمی گویم.همچنین این معما برای ما بدون حل ماند،تا اینکه حال آن دوست بیمارم اندکی خوب شد و من از او پرسیدم این چه حالی بود که پیدا کرده بودی ؟ما می گفتیم ،و تو در جواب می گفتی: نشکن! نمی گویم .
او در جواب گفت:اول فلان ساعت مرا بیاورید و پس از اینکه اهل خانواده اش ساعت مورد نظرش را آوردند،آنرا شکست و بعد گفت من علاقه و دلبستگی بسیار شدیدی به این ساعت داشتم.همواره به یاد آن بودم که گم نشود و آسیبی نبیند.هنگام احتضار ،شما می گفتید بگو لا اله الا الله ،ولی شخصی (شیطان)را می دیدم که همان ساعت را در یک دست خود گرفته و با دست دیگر چکشی بالای آن ساعت نگه داشته بود و می گفت اگر بگویی لا اله الا الله ،این ساعت را می شکنم! من هم به خاطر علاقه ی شدیدی که به ساعت داشتم می گفتم نشکن !نمی گویم.
امام صادق (علیه السلام):هر که خود را بیشتر در دام (تعلق به)دنیا بیاندازد،به هنگام جدایی از آن ،حسرت و اندوهش بیشتر خواهد بود.
پی نوشت:
1- اندرزها و حکایات(110 داستان اخلاقی و تربیتی)،میرعظیم قوام،انتشارات جمال الحق،1387،ص174
2- اصول کافی،ج4،ص9
برنامه ماه مبارک علامه سید علی قاضی
نوشته شده توسط12059m 20ام تیر, 1392
در ماه مبارک شاگردان برای درک فیض نماز جماعت مغرب و عشاء به منزل ایشان می رفتند، افزون بر برگزاری نماز جماعت در منزل ایشان مجالس تعلیم و انس نیز برقرار بود.این مجالس که از آغاز ماه مبارک آغاز می شد هر شب به مدت دو ساعت تا دهه سوم ادامه می یافت و دهه سوم با غیبت ناگهانی قاضی تعطیل می شد.دیگر کسی مرحوم قاضی را نمی دید.شاگردان ایشان هر چه می گشتند،اثری از ایشان نمی یافتند،نه در نجف،نه در مسجد کوفه ، نه در مسجد سهله و نه در کربلا.خانواده ایشان نمی دانست که وی در این ایام به کجا می رود.این رویه و روش هر ساله قاضی تا پایان عمر بود.
پی نوشت:
حسین روحانی نژاد،بحر خروشان،شرح حال عالم ربانی سیدعلی قاضی (ره)،انتشارات کانون اندیشه جوان،چاپ و صحافی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،اول 1386،صص 134-135
تأکید بر نماز شب
نوشته شده توسط12059m 20ام تیر, 1392
علامه سیدعلی قاضی برای نماز شب نیز تاثیر فراوان قائل بود و راهیابی به مقاصد الهی و منازل و درجات آخرتی را در گرو آن می دانست و بر آن تاکید فراوان داشت و بر این باور بود که انجام این عمل نه تنها برای آخرت، که برای دنیا نیز سودمند است.
علامه طباطبایی شاگرد بلند آوازه قاضی نقل می کند که چون برای تحصیل علوم دینی به نجف اشرف مشرف شدم به لحاظ پیوند خویشاوندی که با مرحوم قاضی داشتم به محضرش شرفیاب می شدم روزی جلوی یکی از مدارس نجف اشرف ایستاده بودم که مرحوم قاضی از آنجا می گذشتند،وقتی به من رسیدند دست خود را بر شانه ام گذاشتند و گفتند:«ای فرزند! اگر آخرت می خواهی نماز شب بخوان ، و اگر دنیا می خواهی نماز شب بخوان»
پی نوشت:
حسین روحانی نژاد،بحر خروشان،شرح حال عالم ربانی سید علی قاضی(ره)،انتشارات کانون اندیشه جوان،چاپ و صحافی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،اول 1386،صص 133-134
علامه امینی؛ زمان، اندیشه، تکاپو
نوشته شده توسط12059m 12ام تیر, 1392
آیتالله حاج شیخ عبدالحسین تبریزی نجفی معروف به «علامه امینی»، نویسنده کتاب گرانسنگ «الغدیر»، سال ۱۳۲۰ق در خانواده علم و تقوا در تبریز متولد شد. مادرش میگوید: شیردادن من به فرزندم، عبدالحسین، با شیردادن به دیگر فرزندانم فرق داشت. زیرا هر گاه میخواستم به وی شیر دهم، گویی نیرویی مرا وا میداشت که وضو سازم و، با وضو، سینه در دهانش بگذارم!
عبدالحسین تحصیلات ابتدایی و متوسطه علوم دینی را در تبریز و نزد علمای بزرگ آن شهر نظیر سید محمد مولانا، سید مرتضی خسروشاهی و پدر بزرگوارش (میرزا احمد نجفی) فراگرفت. ۲ سپس برای تکمیل مراتب علمی به نجف اشرف رفت و در محضر علمای بزرگ آن شهر، میرزای نائینی، سید ابوالحسن اصفهانی، شیخ محمدحسین آل کاشف الغطا، و شیخ محمدحسین غروی اصفهانی (کمپانی) بهره فراوان گرفت و خیلی زود به مقام عالی فقاهت نایل آمد. ۳
سالروز درگذشت فقیه خدمتگزار آیت الله سید حسین طباطبایی بحر العلوم
نوشته شده توسط12059m 1ام تیر, 1392آیت الله سید حسین طباطبایی بحر العلوم
آیِت الله سید حسین طباطبایی بحرالعلوم درسال 1308 ش (1348 ق) درنجف اشرف در بیت علم و فقاهت به دنیا آمد و ازکودکی به تحصیل علوم دینی روی آورد.
وی پس از گذراندن مقدمات و سطوح حوزه ، در 23 سالگی به درس خارج آیات عظام : ابوالقاسم خویی ، میرزا حسن بجنوردی ، سید حسن حکیم و پدرش آیت الله سید محمد تقی بحرالعلوم را یافت و به مدارج عالی علمی دست یافت.
وی درنجف و سایر مناطق شیعه نشین عراق به عنوان یکی ازمراجع تقلید مطرح بود و در مسجد شیخ طوسی به درس و بحث مشغول بود .
او همزمان با تحصیل ، به تدریس ، تالیف و تاسیس مراکز عام المنفعه پرداخت و بنیادهایی برای تحقیق ، چاپ و اهدای کتاب های شیعی پایه گذاری کرد.
آیت الله سید حسین طباطبایی بحر العلوم
آیت الله بحرالعلوم پس از وفات آیت الله خویی ، با فشارهای گوناگون از جانب رژیم بعثی عراق مواجه شد تا به عنوان مرجعیت عربی وابسته به رژیم حزب بعث همکاری کند، اما این فقیه سترگ، هیچ گاه سر تسلیم درمقابل آنان فرود نیاورد .وی درنجف و سایر مناطق شیعه نشین عراق به عنوان یکی ازمراجع تقلید مطرح بود و در مسجد شیخ طوسی به درس و بحث مشغول بود . در این میان تالیفات متعددی ازایشان به چاپ رسید که تحقیق کتاب تلخیص الشافی شیخ طوسی در 4 جلد ، الجهاد فی الاسلام و تحقیق کتاب الفوائد الرجالیه در 4 جلد از آن جمله است.
سرانجام آن فقیه خدمتگزار دین دراول تیرماه 1380 ش برابر با 29 ربیع الاول 1422 ق در72 ساگی بر اثر مرگ مشکوکی در نجف اشرف درگذشت و رژیم عراق پیکرش را بی درنگ و بدون هرگونه تشییع و مجالس بزرگداشت ، مظلومانه و غریبانه در مسجد محل درسش به خاک سپرد.
رحلت فقيه برجسته و عالم مجاهد آيتاللَّه "سيد احمد خسروشاهي" (1356 ش)
نوشته شده توسط12059m 27ام خرداد, 1392رحلت فقيه برجسته و عالم مجاهد آيتاللَّه “سيد احمد خسروشاهي” (1356 ش)
آيتاللَّه سيد احمد حسيني خسروشاهي در سال 1291 ش (1330 ق) در تبريز به دنيا آمد. پس از آن كه دروس مقدماتي علوم اسلامي را در زادگاه خود فراگرفت، در سال 1314 ش، پدرش به علت مخالفت با ماجراي كشف حجاب و ديگر اقدامات ضد ديني رضاخان پهلوي، به اتفاق عدهاي از روحانيون مبارز تبريز، به سمنان و سپس به مشهد تبعيد شد. سيد احمد نيز به مشهد رفت و از محضر استاداني چون حضرات آيات: حاج آقا حسين قمي، ميرزا ابوالحسن انگجي و ميرزا محمد آيتاللَّه زاده خراساني استفاده كرد. سپس بعد از اقامتي دو ساله در تبريز، راهي قم شد و در درس شيخ عبدالكريم حائري يزدي و استادان ديگر حوزه حضور مستمر يافت وي پس از سالياني به مدارج عالي علم و كمال و فقاهت دست يافت و خود نيز سالها به تدريس فقه و اصول و كلام و اخلاق پرداخت. آيتاللَّه خسروشاهي سپس به دعوت پدر به تبريز مراجعت نمود و تا آخر عمر، رسالت خود را در آن جا ادامه داد. اين فقيه بزرگوار در آغاز قيام امام خميني(ره) در سال 1342 ش، از جمله علماي مبارزي بود كه در تبريز به طرفداري از جنبش اسلامي امام پرداخت و در اين راه، بارها توسط عمّال پهلوي در تبريز، دستگير، زنداني و تبعيد شد. آيتاللَّه سيد احمد خسروشاهي سرانجام در 28 خرداد 1356 ش برابر با 30 جمادي الثاني 1397 ق در 65 سالگي دارفاني را وداع گفت و برحسب وصيت در صحن مطهر امام رضا(ع) دفن گرديد. برخي از آثار علمي و قلمي ايشان بدين قرار است: رسالةُ في المواعظ، حاشيه بر كتاب تبصره علامه حلي و حاشيه برعروةُ الوثقي و… .
چرا ریاضتهایتان را فراموش میکنید؟
نوشته شده توسط12059m 18ام خرداد, 1392چرا ریاضتهایتان را فراموش میکنید؟
عجایب و غرائبی از علمای نجف در سادهزیستی دیدیم، همراه با شخصی میهمان آقایی بودیم، به منزل آقا وارد شدیم و دیدیم تنها در گوشهی اطاق به اندازهی نشستن فرش است.
آقای دیگری هم در منزل، روضهخوانی داشت و در اتاق به مقدار ضرورتِ روضه، فرش بود.آقای بروجردی ـرحمهاللّهـ نیز میفرمود: به اتاق فلان آقا رفتیم و دیدیم تمام اتاق فرش ندارد. آقای بروجردی ـرحمهاللّهـ از آقای عبّاس علی، پدر راشد (راشد معروف که در زمان شاه در رادیو سخنرانی ایراد مینمود.) نقل میکرد که به بازدید آقایی رفتیم و دیدیم تنها مقداری از اتاق او مفروش است، به او گفتیم: شما علمای نجف، در این جا این همه ریاضت میکشید، امّا وقتی که به ایران میآیید چرا ریاضتهایتان را فراموش میکنید؟! البته این گونه امور دایر مدار وسعت زندگی و عدم آن است و مهم این است که دلبستگی نباشد.
احوالات و سیره بزرگان در بیان آیتالله بهجت
عروه الوثقی
نوشته شده توسط12059m 18ام خرداد, 1392عروه الوثقی
عروه الوثقی کتابی فقهی به گونه فقه فتوایی و به زبان عربی است. این کتاب نوشته فقیه نامدار معاصر و عالم شیعی ایرانی در قرن 14 هـ ق، سید محمد کاظم طباطبائی یزدی است.
عروه الوثقی کتابی فقهی به گونه فقه فتوایی و به زبان عربی است. این کتاب نوشته فقیه نامدار معاصر و عالم شیعی ایرانی در قرن 14 هـ ق، سید محمد کاظم طباطبائی یزدی است. در این کتاب چند باب از ابواب فقه به گونه بی سابقه مطرح شده است. کتاب در زمان حیات نویسنده، به عنوان رساله عملیه بود و بعد از وفات او، حدود 100 سال اخیر، مورد توجه فضلا و بزرگان و یکی از کتابهای مطرح در حوزه های علمیه شیعه و گاهی به عنوان «درس خارج» استدلال می شده است.
معرفی اجمالی نویسنده:
سید محمد کاظم فرزند عبدالعظیم در سال 1247 هـ ق در قریه ای در شهر یزد بدنیا آمد. دوران نوجوانی را برای کسب علوم دینی به اصفهان رفت و خدمت شیخ محمد باقر نجفی و صاحب روضات الجنات تلمذ کرد تا به درجه اجتهاد رسید.
حاجی به دیار باقی رفت
نوشته شده توسط12059m 4ام خرداد, 1392زندگینامه: رحیم موذنزاده اردبیلی (1304-1384)
موسیقی > نواحی- محسن ظهوری:
رحیم موذن زاده اردبیلی اول مهرماه سال 1304 در اردبیل به دنیا آمد.
اذانگویی و نوحهخوانی و منبری را از شیخ عبدالکریم به ارث برد و تا آخر عمر راه او را ادامه داد. خودش میگفت که اذانگویی در خانواده آنها، 150 سال قدمت دارد و نام فامیل آنها بههمین دلیل موذن شده است؛ «زمانی که آن موقعها در اردبیل شناسنامه میدادند، به تناسب شغل و حرفه، نام خانوادگی انتخاب میکردند. به پدربزرگم هم گفته بودند تو چهکارهای؟ گفته بود موذن. گفته بودند نام خانوادگی شما موذن است».
رحیم در کودکی به مکتبخانه میرود و تحت نظر میرزا عزیز، قرآن و دستگاههای موسیقی را فرا میگیرد. به گفته خودش: «در آن دوران ما عوض دبیرستان مکتب میرفتیم. همه هم متدین بودند. خانوادهها در دوره ما در ابتدای امر، بچهها را با قرآن مانوس میکردند. ما هم پس از طی این مرحله، به مدرسه حاج ابراهیم آمدیم. طلبه بودیم به اصطلاح امروز ولی حین طلبگی، این اذان با ما همراه بود». پس از یادگیری اصول نوحهخوانی و اذانگویی، با همراهی پدر در مسجد اردبیل به اینکار مشغول میشود و گاهی نیز برای خواندن یک نوحه به شهرهای اطراف، خصوصا تالش میرود.
پسر بهجای پدر
با سکونت پدر در تهران، رحیم موذن برای تحصیل حوزوی رهسپار قم میشود. حاج مهدی سراج - از دوستان رحیم - میگوید: «وقتی شیخ کریم به تهران میآید، رحیم را برای درس خواندن به قم میفرستد. صدای رحیم آنقدر خوب بوده که دیگر همیشه او برای مجالس، در قم میخوانده است. مداحان قم پیش شیخ کریم شکایت کرده بودند که با آمدن رحیم ما از کار افتادهایم». رحیم درس خارج فقه میخواند و ظهرها در حرم حضرت معصومه اذان میگفت.
سال 1329 شیخ کریم فوت میکند و رحیم که فقط 25 سال سن دارد، به تهران میآید تا جای خالی پدر را در مسجد امام پرکند. خودش ماجرا را اینگونه تعریف میکند: «مرحوم پدرم سال 1322 برای نخستین بار اذان را در رادیو گفت و همین روند تا 1326 که برنامه سحری را به صورت زنده اجرا میکرد، ادامه داشت. او در سال 1329 سکته کرد و من قبول کردم جای او اذان بگویم تا الان که با این سن و سال هنوز مشغولم و افتخار دارم که با گفتن آن یک اذان، برای اسلام و مملکتم کاری کردهام. ما که نه ثروت داریم، نه مکنت و همین یک اذان برایمان بهترین خیر است».
در همین سال است که نام خانوادگی او نزد مردم از موذن به موذنزاده اردبیلی تغییر میکند. جعفر تعریف میکند که «وقتی شیخ کریم میمیرد و پدرم به جایش اذان میگوید، مجریان رادیو ایران برای معرفی او به مردم، زاده اردبیلی را به فامیل پدرم اضافه میکنند تا به شنوندگان بگویند او پسر شیخ کریم است. سر همین موضوع، همه فکر کردند که نامخانوادگی پدر من موذنزاده اردبیلی است و همین نام هم تا آخر روی او ماند».
ملکه بخششکن - همسر رحیم موذنزاده اردبیلی - تعریف میکند که حاج رحیم حدود سال1330 به اردبیل میآید و از او خواستگاری میکند؛ «4 ماه بود که پدرش فوت کرده بود. ما عروسی کردیم و آمدیم تهران. خانوادههای ما با هم همسایه بودند و ساکن یک محله بودیم. به یکی از همسایهها رشوه داده بود و گفته بود که این دختر را برای من خواستگاری کن. من تا بعد از عقد ندیده بودمش. من را در آشپزخانه پدرم عقد کردند و بردند خانه او. آنجا برای اولینبار دیدمش. خودش میگفت قبلا یکبار من را دیده بوده. با عمهام رفته بودم حمام. بعد که بیرون آمدیم، من پایم لیز خورد، زمین خوردم و آن موقع من را دیده بود».
حاج رحیم پس از ازدواج، دوباره به تهران بازمیگردد. همسر آن مرحوم ادامه میدهد: «15 روز بعد از عروسی آمدیم تهران. اول بازار تهران مستاجر بودیم و بعد رفتیم خیابان سینا یک خانه کوچک گرفتیم. بعد آنجا را هم فروختیم و آمدیم آریانا (مالک اشتر) زندگی کردیم. آنجا هم چند سالی بودیم و آخر سر آمدیم اینجا(مهرشهر کرج). به گفته حاج عسگر عاشقی، خانه حاج رحیم در مهرشهر کرج، کوچک بود و او همیشه به شوخی این خانه را زندان موسی بنجعفر مینامیده است. همسر موذنزاده هم این موضوع را تایید میکند: «2تا اتاق داشتیم و 6 تا بچه».
بدیع الزمان
نوشته شده توسط12059m 2ام اردیبهشت, 1392بدیع الزمان همدانی ، ابوالفضل احمدبن حسین بن یحیی بن سعید، ملقّب به «بدیع الزمان » یا «بدیع »؛ از نامدارترین ادیبان عربی نویس ایرانی قرن چهارم . او مبتکر مقامه * نویسی ، است و در این فن ، در زبانهای عربی و فارسی و ترکی و عبری و… مقلّدان بسیار داشته است (حاجی خلیفه ، ج 2، س 1785؛ آقابزرگ طهرانی ، ج 22، ص 6). در 358 در همدان متولد شد و همانجا تربیت یافت . این که بعدها در نامه ای خود را «همدان المولد، تغلب المورد و مُضر المحتد» نامیده بیانی طنزآمیز است ، زیرا نمی توان «تغلبی » و در عین حال «مضری » بود (رجوع کنید به تغلب * ، مضر * )؛ اما بیقین عربگرا بوده و همچون بعضی ادیبان آن عصر گرایش ضد شعوبی داشته یا به آن تظاهر می کرده است (الکک ، ص 37؛ ذکاوتی قراگزلو، ص 23ـ24، 27).
خاطرات مقام معظم رهبرى از امام خمینى (ره)
نوشته شده توسط12059m 17ام بهمن, 1391
خاطرات مقام معظم رهبرى از امام خمینى (ره)
آن روزها ، منزل امام (ره) تنها کانون امید بخـش در قـم بـود .
از عصـر روز دوم فروردیـن خاطره اى دارم ، تصمیـم گرفتـم که به منزل امام بروم ، حادثه مدرسه فیضیه تازه تمام شده بود .
طلبه ها تا آنجا که تـوانسته بودند فرار کرده بـودنـد و عده اى هـم با کماندوها در داخل مدرسه بودند ، ما که در خیابان بودیـم ، فکر کـردیم که به منزل امام بـرویـم ، به آنجا که رسیـدیـم ، دیدم چند تـن از دوستان و طلبه ها و فضلا دور و بر خانه ایستاده اند و در ایـن فکرند که اگر کماندوها به منزل آقا حمله کننـد ، چه تـدبیرى براى دفاع از ایشان به کار ببندند ، طبیعتا طلبه ها وسیله اى هـم براى دفاع نداشتند ، جز مشت و احیانا یکى ـ دو تا چوب .
زهد و ساده زيستي
نوشته شده توسط12059m 16ام بهمن, 1391يكي از همراهان امام مي گويد: در نجف اشرف ، حضرت امام (ره) شبها به اتاقي تشريف مي بردند كه قسمتي از آن فرش مناسبي نداشت. روزي به ايشان گفتم: آقا! اجازه دهيد يك فرش براي اين جا تهيه كنيم. آن جا گليم است و با اين جا جور در نمي آيد. حضرت امام فرمودند:«مگر اين جا منزل صدراعظم است ؟» گفتم : از منزل صدراعظم هم بالاتر است. اين جا منزل امام زمان (عج) است . امام امت (ره) فرمودند: «چه مي گويي؟ در منزل امام زمان (عج) هم معلوم نيست چه فرشي افتاده است.
عالم محضرشهداست
نوشته شده توسط12059m 24ام اردیبهشت, 1391عالم محضرشهداست،اماکو محرمي که اين حضور را دريابد و در برابر اين خلاء ظاهري خود را نبازد… زمان ميگذرد و مکانها فرو ميشکننداماحقايق باقي است…
شهيد آويني
روح الامین پیچیده امشب کوه در کوه
نوشته شده توسط12059m 8ام بهمن, 1390روح الامین پیچیده امشب کوه در کوه آشوب جان در برگرفته کهکشان را
(محمد کاظم کاظمی)
از تاریخ ابن عساکر نقل کرده اند که از شخصی به نام مدرک بن زیاد روایت کرده که گوید :
ما در باغ های ابن عباس بودیم که امام حسن (علیه السلام)و امام حسین (علیه السلام)و پسران عباس وارد شدند و مقداری در باغ گردش کردند.سپس در کنار یکی از جوی های آن نشستند.آنگاه امام حسن (علیه السلام)فرمود:
«یا مدرک هل عندک غذاء»؟؛ ای مدرک آیا غذایی داری ؟
عرض کردم : آری ،و به دنبال آن قرص نانی با قدری نمک و دو شاخه سبزی نزد آن حضرت بردم،و امام (علیه السلام)آن را خورده و فرمود:«یا مدرک ما اطیب هذا»؛ای مدرک چه غذای خوبی!
پس از آن غذایی در نهایت خوبی آوردند، و امام (علیه السلام)متوجه مدرک شده و به او دستور داد غلامان را جمع کند و آن غذا را نزد آنها بگذارد.
مدرک غلامان را جمع آوری کرد و آنها از آن غذا خوردند،ولی امام (علیه السلام)چیزی از آن نخورد.
مدرک عرض کرد :چرا از غذا نمی خورید؟
امام (علیه السلام)فرمود:«اِنَّ الطَعام اَحبُّ عندی»به راستی که من همان غذا را بیشتر دوست دارم.
(تاریخ ابن عساکر،ج4،ص212)
خورشید تمام کائنات
نوشته شده توسط12059m 14ام دی, 1390خورشید تمام کائنات است حسین گلبارش ابر برکات است حسین
«محمدرضا کوزه گرکابحی»
جناب آقای حاج علی فتحعلی تعریف کردند: در یکی از دفعاتی که آقای حاج شیخ جعفر مجتهدی در بیمارستان آیت الله گلپایگانی بستری شدند تمام اطباء بالاتّفاق به آقا گفتند : شما اصلاً نباید گریه کنید ، و در غیر اینصورت نابینا خواهید شد. آقا در جواب به آنها فرمودند : ما بدون گریه بر حضرت امام حسین (علیه السلام) نمیتوانیم زنده بمانیم.
ما طفل مکتبیم و بود گریه درس ما ای دل بکوش تا سَبَق خود روان کنیم.
«لاله ای از ملکوت - سفید آبیان - ص172»